زمانی دور
در ایرانشهر
همه در بیم
نفس در تنگنای سینه ها محبوس
همه خاموش
و هر فریاد در زنجیر
و پای آرزو در بند
هزاران آهنگ و آوای خروشان بود و شب خاموش
فضای سینه از فریاد ها پر بود و لب خاموش
و باد سرد
- چونان کولی ولگرد
به هر خانه، به هر کاشانه سر می کرد
و با خشمی خروشان
شعله روشنگر اندیشه را
- می کشت
شب تاریک را تاریکتر می کرد .
...
***
...
در آن دوران
در ایرانشهر
همه روزش چو شبها تار
همه شبها ز غم سرشار
نه در روزش امیدی بود
نه شامش را سحر گاه سپیدی بود
نه یک دل در تمام شهر شادان بود
خوراک صبح و ظهر و شام ماران دو کتف اژدهاک پیر
مدام از مغز سرهای جوانان
- این جوانمردان - ایران بود
- جوانان را به سر شوری ست توفانزا
- امید زندگی در دل
- ز بند بیدگی بیزار
و این را آژدهاک پیر می دانست
از اینرو بیشتر بیم و هراسش از جوانان بود.
...
لب هر در
به روی کوچه ها آهسته وا می شد
و از دهلیز قلب خانه ها با خوف
سراپا واژه انسان رها می شد
هزاران سایه کمرنگ
- در یک کوچه با هم آشنا می شد
طنین می شد
- صدا می شد
صدای بی صدایی بود و
- فرمان اهورایی
...
***
...
بپا خیزید !
کف دستانتان را قبضه شمشیر می باید
کماندارانتان را درکمانها تیر می باید
شما را این زمان باید
دلی آگاه
همه با همدگر همراه
نترسیدن ز جان خویش
روان گشتن به رزم دشمن بد کیش
نهادن رو به سوی این دژ دیوان جان آزار
شکستن شیشه نیرنگ
بریدن رشته تزویر
دریدن پرده پندار
اگر مردانه روی آرید و بردارید
- از روی زمین از دشمنان آثار
شود بی شک
تن و جانتان ز بند بند گی آزاد
- دلها شاد
تن از سستی رها سازید
روانها را به مهر اورمزدا آشنا سازید
از آن ماست پیروزی
...
***
...
خدای عهد وپیمان میترا،
- پشت و پناهم باش !
بر این عهد و بر این میثاق
گواهی باش
در این تاریک پر خوف و خطر
- خورشید را هم باش !
خدای عهد و پیمان، میترا،
- دیر است، اما زود
مگر سازیم بنیاد ستم نابود
به نیروی خرد از جای برخیزیم
و با دیو ستم آن سان در آویزیم
- و بستیزیم
که تا از بن
بنای آژدهاکی را بر اندازیم
به دست دوستان از پیکر دشمن
- سر اندازیم
و طرحی نو در اندازیم
...
***
...
در آن شب از دل و از جان
به فرمان سپهسالار کاوه مردم ایران
ز دل راندند
نفاق و بندگی و خسته جانی را
و بنشاندند
صفا و صلح و عیش و شادمانی را
نوازش داد باد صبحدم بر قله البرز
درفش کاویانی را
***
حمید مصدق
سلاممممممممممممممممممممم
صبح بخیر
بلاچه وارد می شود
به به بلاچه عزیز خودم
صبح شما هم بخیر
خوش امدی
به به می بینم که من اوووووووووووووووووووووول گشته ام
شما اولی عزیزم همیشه
اگر مردانه روی آرید و بردارید ............
خیلی به جا بود رها جونم
ممنون
دیشب جات خیلی خالی بود همه جمع بودیم خونه کرگدن برای آشتی کنون
گشنه و تشنه و چلاق هم برگشتیم خونه
آشتی کنون؟
چلاق و گشنه و تشنه؟ ای کرگدن!
سلام
و باید طرحی نو دراندازیم...بعلههههههههههههههههه
طرحی نو بله
گشنه و تشنه گی برای کرگدن بودن چلاق شدنم از صدقه سری این کیامهر بودبه خونش تشنه ام ها
آره متوجه شدم
کیامهر خودت رو آماده کن پای بلاچه منو له میکنی
قلی رو صدا میکنم ها
رها واقعا جات خالی بود خیلی خوش گذشت
دوستان به جای ما
خوش باشید
دروووووووووووووووووووووووووووووووووووود
روحش شاد
روحت شاد مصدق صادق
چشمام تر شد و گونه هام مرطوب ..
حس مغرور سربلند به بند کشیده شده ای رو دارم که جولوی چشمام هستیمو ٬ وطنمو ناموسمو سلاخی میکنن و به تاراج میبرن و من مجبور به بازمانده ی شهادت این زجر کشیدن هام مثل همه٬ مثل من٬ مثل تو٬ مثل همه ی مااا که در بند اسارت دژخیم ضحاکانیم هنوز
روحش شاد
من هم که خوندم چشماش تر شد
سخته ... خیلی سخته وقتی زنی آروم داره راه میره تو خفقان و خشونت مردی با بی احترامی تمام بهش میگه به چی نیگا میکنی ؟ افقیت کنم...درد داره محسن خیلی
بپا خیزید !
کف دستانتان را قبضه شمشیر می باید
کماندارانتان را درکمانها تیر می باید
خیلیخوب بود
مرحبا به موقعیت شناسی و سلیقتون
راستی به روزم و خوشحال میشم که سر بزنید
ممنون بله شعر زیباییست
امروز رو دیگه حتما میام
چه شعر قشنگی و چقدر تلخ...
بله اما میهن پرستانه است ...
مرگ برسه مفسدان
یزدی ومصباح ونیان(یاهو)
این ائمه الفکرمقدس نمایان احمق که فرهنگ ایران راچون طالبان به تحجروانحراف کشیدند
سلام عزیزم ممنون میشم به بلاگم سر بزنی و راجع ب اهنگام نظر بزاری
جایی خواندم اگر کسی را دوست داری ببین می خواهی از او فرزندی داشته باشی !!!
نمی دانستم در بلاگ اسکای می شود خصوصی گذاشت یا نه.
خوب اینم یه حرفیه