-
برای مصطفی
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 09:29
یه پسر بچه ده ساله است البته به گفته مادرش. جثه ریزش بیشتر از ۷ سال رو نشون نمیده. یه لبخند همیشه روی لبهاش هست که همراه معصومیت چشمهاش بدجوری آدم رو جذب میکنه. اسمش مصطفی است و اهل یکی از روستاهای اطراف تویسرکانه. مشکلات این بچه یکی دو تا نیست. مقداری عقب ماندگی ذهنی،جمجمه ریز، مشکلات حاد پوستی و ناخن های دفورمه بخشی...
-
آدم برگر!!!!!
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 10:22
بعد از مدتها که دچار کارو کار و کار بودیم همسر اعلام کرد که یه تئاتر کمیک از گروه پوریا وزیری رو پرده است و من هم که خوب طبیعتا استقبال نمودم. همسری من عاشق تئاتر و فیلم های کمیکه. البته تئاتر ما زیاد میبینیم. اما همیشه پیشقدم برای سبک کمیک تئاتر همسر جانه. من هم البته دوست دارم که میخندیم و چند ساعتی دور از هیاهوی...
-
داداش کوچیکه
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 10:16
آدم همیشه حسرت ناداشته هاش رو میخوره و این چیز غریبی نیستش. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. یکی از این حسرت ها یک داداش کوچولوی گرم و صمیمیه. داداش کوچولویی که خیلی باهاش صمیمی بودم و میتونستم هم پشتوانه اش باشم هم همدمش هم مشاورش و هم دوستش. گمونم بدونید که من آخرین فرزند خونواده هستم و همه با فواصل سنی مختلف از من...
-
آینده تو...
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 13:43
هر کی یه تعبیری داره. هر کسی یه چیزی میگه. تعبیرها و دیدگاهها اینجا هم مثل خیلی جاهای دیگه متفاوته. یکی میگه بچه میوه زندگیه. دیگری میگه بچه ثمره عشق دو تا آدمه. اون یکی اعتقادش بر اینه که اصل ازدواج بقای یک نسله. فرد دیگه تولید نسل رو یک خیانت به حساب میاره و ترجیح میده وسیله ورود یک انسان بی گناه به این آشفته بازار...
-
درفش کاویان
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 15:50
زمانی دور در ایرانشهر همه در بیم نفس در تنگنای سینه ها محبوس همه خاموش و هر فریاد در زنجیر و پای آرزو در بند هزاران آهنگ و آوای خروشان بود و شب خاموش فضای سینه از فریاد ها پر بود و لب خاموش و باد سرد - چونان کولی ولگرد به هر خانه، به هر کاشانه سر می کرد و با خشمی خروشان شعله روشنگر اندیشه را - می کشت شب تاریک را...
-
دایی!
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 10:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ـ سلام؟ خوب هستید؟ ـ[مثل همیشه مودب و با دیسیپلین] سلام علیکم. حال شما؟ ـممنونم شما خوب هستید ؟ بهترید؟ زندایی خوبند؟ ـ شمایی؟ خوبی ؟ نشناختمت فکر کردم فرزانه ای . ـ[با یکم شیطنت] فرزانه؟ نه فرزانه ؟ ـ عروسم ... و من خجالت کشیدم. عروسش... آره من...
-
با سردرگمی !
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 15:18
یه وقتایی تو یه بمبستهایی گیر میکنی که موندن درش آزار دهنده است و بیرون اومدن ازش هم بسی دشوار. سخته؛ خیلی سخته که یکسری افکاری رو که با سنبه از بچگی تو سرت میکنند و بهت اطمینان میدن که کاملا درسته رو طی سالها بخواهی در بیاری و بیرون بریزی و افکاری 180 درجه مخالف اونها رو بخوای جایگزین کنی. خیلی سخته که نتونی کسی رو...
-
cinema paradiso
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 12:46
سه شنبه شیرین، دوست خانم ط. از پرسنلمون، که من علاقه خاصی بهش دارم اومده بود پیش دوست جونش که با همدیگه برن بیرون و قرار آب انار خوری داشتند. شیرین دختر خیلی ماهیه و باهاش که صحبت کردم خیلی بیشتر ازش خوشم اومد. از طریق خانم ط. متوجه علاقه وافرم به فیلم و فیلم های کلاسیک شده بود و چندین فیلم رو به برکت وجودش من برای...
-
میخوام...اون روزها رو میخوام!
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 09:49
یادمه وقتی میخواستم برم سر کار همسر جان گفت که حواست باشه رها چه جوری رفتار میکنی کسی قدر کار آدم رو تو محیط کار نمیدونه کسی نمیگه به به چه خانوم خوبی و ازت قدردانی نمیکنند هیچی که بیشتر ازت متوقع میشن و دقیقا برعکس جواب میده. گوش بده خانوم من گوش بده. اما امان از این وجدان کاری که اینقدر منو قلقلک میداد. من در کل آدم...
-
واکنش ما!
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 09:37
جمعه شبها آثار تهمینه میلانی رو حتما از manoto 1 میبینم. بعضی از فیلم های این خانم رو برای چندمین بار نگاه میکنم و گاهی هم اولین باره که میبینم. جمعه ای که گذشت با همسر "واکنش پنجم" رو دیدیم که بسی بحث برانگیز بود برای ما دو تا. همسر معتقده که یکم غلو میشه تو یه همچین فیلمهایی و فیمینیستیه. گرچه خود جناب...
-
spellbound
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 13:33
پر بیراه نگفتند که هر یک از فیلمهای هیچکاک برای خود کلاس درسی است. فیلم طلسم شده یا همون spellbound آلفرد هیچکاک 21مین اثر اوست که در سال 1945 ساخته شده. در ابتدای فیلم جمله ای از شکسپیر بیان میشود: " گناه نه در طالع ما بلکه در خود ماست" این فیلم در مورد سایکو آنالیز یا تجزیه و تحلیل روان انسان است. روانکاو...
-
التیام
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 10:41
زن، خواب آلود از تختخواب پایین اومد و تو حالت گیج و منگی اولین چیزی که به ذهنش رسید خونه ی پر از خرده شیشه ای بود که راه رفتن و مانور دادن درش دیگه آسون نبود. صاف رفت سراغ دفتر جلد قرمزش و بار ذهن شلوغش رو کمی اونجا خالی کرد. دفتر رو بست و مستقیم جلو رو نیگا کرد. چشمای پف کرده اش بدجوری میسوخت. انگار بعد از مستی سختی...
-
نوستالژی ها و کانفیوژن های رها
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 09:31
گاهی فراموشم میشه که چیزهایی رو که به دیگران میگفتم خودم اجراشون کنم. دوستم، هانی، گاهی بهم میگه رها تو که خودت سر فلان قضیه فلان سخنرانی رو برام کردی که کلی دلگرمم کرد و باعث شد برم جلو حالا خودت... آره راست میگی. من همون رها هستم. باید بیشتر به خودم نزدیک شم تا تمام ایمانی که به خودم دارم برگرده. با درک عمیق بهتر...
-
آنیوتا
شنبه 25 دیماه سال 1389 13:56
امروز با سوسن جون(همکارم) چایی خوردیم و یکم حرف زدیم چقدر دلم میخواست با یکی اینطوری حرف میزدم چقدر دلش صافه و زلال. چقدر خودمونیه و ساده. چقدر هم نکته مشترک پیدا کردیم. یکی از این نکات مشترک یکی از دوستان مشترکمون بود. گفتم اومده بودم اینجا ایشون از اولین کسانی بودند که من باهاشون رابطه برقرار کردم و اتفاقا خیلی...
-
عزیزترین عزیز...
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 15:14
اومدم هنوز همه چی مرتب نیست. اما برگشتیم سر جامون. یه سری تعمیرات داشتیم. چشمتون روز بد نبینه گچ سقف ریخته بود پایین. حالا خدا رو شکر کسی نبود؛ جمعه این اتفاق افتاد. ولی تصور کنید وقتی سقف ریخت خیلی صحنه دهشتناکی بود(رفتیم تو ضبط شده های دوربین نگاه کردیم) یه تیکه بزرگ گچ افتاد رو صندلی من. به هر حال به خیر گذشت....
-
قوی سیاه!
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 11:37
اگه بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه... بارون زد. رها هم بهتره و دیروز اتفاقا کلی خندیدم ویزیتور یکی از شرکتها اومده بود که من ازش خیلی خوشم میاد و خیلی دختر دوست داشتنی و خانمیه. ابتدا در مورد کاری با هم صحبت کردیم و... بعدشم دو سه دقیقه در مورد خودمون. نه که فکر کنید در مورد شوهرانمون ها نه چه معنی میده آدم تو محل کار...
-
king of hearts!
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 10:28
عجب بداخلاق شدی رها تو این روزها امروز میلاد رو دعوا کردم. بچه صداش در نمیومد. اول صبحی سر قفل کشوم چه بلبشویی راه انداختم (دقیق همین ریختی شدم). وای سریع آقای ف به تاسیسات زنگ زد و یه ربع بعد قفل کشوم درست شده بود. چقدر حساس شدم من و بهونه گیر. طفلک آقای ف من که اینطوری از دست بچه ها عصبی میشم خیلی ناراحت میشه رفته...
-
همراه!!!!!!!!!!!!
شنبه 11 دیماه سال 1389 08:38
بعد از مدتها هوس داستان کوتاه گذاشتن در وبلاگم به سرم زد و باز چه کسی بهتر از صادق چوبک فقید. سعی میکنم دستکم هر ماه یک داستان کوتاه بذارم اینجا تا با هم بخونیم. همراه"به شیوه ای دیگر دوتا گرگ بودند که از کوچکی با هم دوست بودند و هر شکاری که به چنگ میآوردند با هم میخوردند و تو یک غار با هم زندگی میکردند، یک...
-
م ی گ ذ ر ی م
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 10:42
گوشی رو که قطع کردم لرز افتاد تو دلم یهو انگار یه آبشار موقع پایین اومدن تو دلم یخ زد. ساکت ساکت نشستم و هیچ حرفی نمیتونستم بزنم. اینجور موقع ها هیچی نمیتونه گرمم کنه هیچی. رفتم کز کردم پهلوی بخاری و تو سکوتم نشستم. آخه یکی نیست بگه حالا زنگ نمیزدی نمیشد؟ فکر کن وجود خارجی ندارم هان؟ اصلا همه تون همین فکرو کنید. دیگه...
-
جزیره پنگوئن ها
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 09:36
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 در حدود 8 سال پیش از کتابخونه مرکزی دانشگاهمون کتابی رو امانت گرفتم که به نظر خودم یکی از بهترین کتابهایی بود که خونده ام. کتاب پر مغزی که باید سطر به سطرش با دقت خونده بشه و هر شخصیتی استعاره از چیز یا شخصی در دنیای واقعی است. خیلی خوب ساخته و...
-
بد نام!
شنبه 4 دیماه سال 1389 11:04
همچین بفهمی نفهمی کمی تا قسمتی هم سرد شده. مدتی بود که دنبال یک فیلم هنری و با کیفیت (از نظر محتوا) بودم که بذارم. به نظرم بد نام بهترین گزینه بود. چیزی نمیگم اگه دوست داشتید با من ادامه بدید و همراه بشید که شک ندارم اگه ندیدید مشتاق میشید به دیدن این شاهکار آلفرد هیچکاک این نابغه سینما. بدنام Notorious کارگردان :...
-
رای سبز ما!
جمعه 3 دیماه سال 1389 15:23
امروز یه سر کوچولو اومدم نت. دیروز که کامل همه چی قطع بود و بنده هم سرم خیلی شلوغ. گفتم امروز رو تو یه فرصت کوچولو بیام و صرفا یک پست حمایت انتخاباتی بگذارم. کیامهر عزیز ازدوستان خیلی خوب ماست و دوست دارم که برنده بهترین وبلاگ فصل باشه. کیامهر باستانی از وبلاگ جوگیریات و بهترین رویداد وبلاگی فصل کرگدن
-
از تو میگویم ...
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 11:36
یه سارافون سفید که جلوی سینه اش یه گربه ملوس قرمز رنگ تیکه دوزی شده با یه بلوز قرمز خوشرنگ، رنگ همون پیشی ملوسش با جوراب شلواری سفید ضخیم پوشیده. موهای نرمش رو از دو طرف محکم براش دوگوشی کردند و اینجوری دو تا چشم های با زاویه خیلی کم مورب و به طرز زیبایی معصوم و پر سئوالش درشت تر جلوه کردند توی صورت گردش. داره با همون...
-
منزل جدید!
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 11:22
خداوندگارا! کمانی در دستان توام. مرا می کش، محل تا بپوسم. خداوندگارا! چندانم مکش اما که بشکنم. خداوندگارا! چندانم بکش تا بشکنم. باری! چه باک از شکستنم. همون مناجاتی رو که در اولین پستم در پرشین نوشتم. اون هم بعد از یک اسباب کشی کوچولو. یک بار دیگر وبلاگ کشی و این بار به بلاگ اسکای! خوب حتما دلیلی داشته که دوستان اینجا...