-
به تو ای همیشه در یاد
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 08:00
-
جات خیلی خالیه! خیلی...
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 23:20
از شنبه هر روز شماره شو میگرفتم و مدام این پیغام "دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد" رو میشنیدم. کم کم نگران شده بودم بخصوص وقتی دیروز دوست و همکارم سراغش رو ازم گرفت و من اظهار بی اطلاعی کردم. چند تا شماره ازش داشتم. شماره هایی که به علتهای مختلفی تعویض شده بودند. شماره خونه جدیدش رو هم نداشتم. دوستم بعضا...
-
دو ساله شدنت مبارک عزیز دل مامان
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 07:43
وقتی یک عزیز با سخاوت تمام هر چه داره بهت هدیه میکنه در مقابلش چکار باید کرد؟ دختر زیبای من! تو هر چه شادی تو وجودت داری رو به ما هدیه میکنی و دنیای کودکانه بی نظیرت رو با ما شریک شدی. از وقتی تو اومدی، همه دنیای ما شدی و یه نگاه تازه به ما بخشیدی. به مامانت یه جسارت تازه دادی. جسارتی که مدتها سعی در داشتنش داشت. از...
-
نگرانی از جنس مامان!
دوشنبه 13 مردادماه سال 1393 22:57
مامان به فدات عزیزم! بی مقدمه بگم خیلی برام عزیزی. همه حرکاتت، همه رفتارهای شیرینت، همه شیرین زبونی هات، بازی کردنهای خوشگلت و تلاشت برای یادگیری و صحبت کردن و ... برام گنجی گرانبها هستند. درسته که گهگاهی مامانی یکم عصبی میشه و از کوره درمیره اما بدون که مامان هم یه جور بشره و ممکنه مامان ها هم گاهی ناراحت بشن نازنین...
-
وقتی ملکه نیش میزند!
دوشنبه 30 تیرماه سال 1393 09:53
یکی از بچه ها توی محل کارم خانم برادرش روسی هست و آمریکا زندگی میکنند. یکی از مسائلی که برای خونواده این دوست ما و همینطور شاید ته دل برادرش زیاد خوشایند نیست از این عروس روس اینه که زیاد مثل ما ایرانی ها به شوهرش نمیرسه یا به اصطلاح شوهرداری بلد نیست. خوب یکی از عادت هایی که ما زنهای ایرانی داریم و نسل به نسل هم...
-
الوعده وفا!
دوشنبه 30 تیرماه سال 1393 09:00
-
حول محور دخترم
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 00:30
از خرداد تقریبا میتونم بگم پیشرفت های کلامی دختری عالی بوده. در طول تیر ماه بدون اغراق تقریبا هر روز چند کلمه جدید رو به زبون آورده و البته میدونم که بیشتر کلمات رو میدونه و به وقت خودش که هر وقت صلاح بدونه به زبون میاره. زبونش هم به غایت شیرینه. من اگه از جایگاه مادری هم بهش نگاه نمیکردم همین رو میگفتم. یه صدای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 00:25
-
یه چند ساعتی مال مال خودم...
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 14:43
امروز رو یه چند ساعتی به خود خودم اختصاص دادم. داستان از این قرار هست که تصمیم گرفتم مرخصی بگیرم. دختری رو به مهد برده و از اون طرف یکراست پیاده رفتم به سمت پارک بزرگ نزدیک خونه. یکم توی پارک که بسیار خلوت و دلپذیر بود قدم زده و چند دقیقه ای فقط نشستم و به مقابلم بی اونکه فکری از ذهنم بگذره خیره شدم. خوب بود. به قول...
-
یاد باد!
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 07:28
گاهی بطرز عجیبی دلم میخواد تجدید خاطره کنم. دیروز ناگهانی به یاد دانشکده و اون روزها افتاده بودم. به یاد شیطنت های ترم های اول و ... . دلم میخواست یه کسی که اون روزها رو میشناخت دو، سه ساعت روبروی خودم داشتم تا مدام با گفتن "یادته...؟" و "وای اون روز رو بگو..." و"..." ... خاطرات اون روزها...
-
...
جمعه 30 خردادماه سال 1393 22:24
نمیشه که همه اش شکوه کرد و نق نق کرد و غر زد که: من وقت کم میارم و نمیرسم که. خوب یه وقتایی باید خودت زمان رو کش بیاری و از هر فرصتی استفاده کنی. اگه باز هم نشد و باز جا موندی وقت " بی خیال شدن" فرا میرسه و میتونی با وجود 100 درصد بهم ریختگی اتاق دخترکت لم بدی روی راحتی و شروع کنی به تایپ کردن و گوش فرا بدی...
-
روز میلادی دگر
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 17:26
این هم یه تولد دیگه رها خانم. خدایم شادی هامون رو افزون کن و خوبی و خوشی رو مهمون لحظه های همه عزیزانم. * امروز دو تا اس ام اس خوشگل روحم رو براستی تازه کردند: " 35 سال پیش تو این روز خدا بهترین خاله دنیا رو آفرید. بهترین خاله دنیا تولدت مبارک." " خاله ای خود شما و خاطرات شما فراموش نشدنی هستند. همیشه...
-
نابودی در اوج زیبایی!
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 19:04
آسمان زرد کم عمق بعد از مدتها تونستم با کمی مرارت البته یک فیلم خوب ببینم. مرارتش بابت مدام نگه داشتن و رسیدگی به دختری بود که افتخاری است برای ما! فیلم محصول 1391 و ساخته بهرام توکلیه با بازی طبق معمول خوب ترانه علیدوستی و صابر ابر. غزل(ترانه علیدوستی) و مهران(صابر ابر) زن و شوهر جوانی هستند که با پا گذاشتن به یک...
-
صبح بخیر کوچولو...
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1393 10:48
خوبه که آدم بتونه صبح ها و زود از خواب بیدار بشه و اونوقت انگار روزش یه چند ساعتی کش میاد و بلندتر میشه. سرحال تر هم هستی انگار و بهتر به کارهات میرسی. خود من اصلا عادت به زیاد خوابیدن ندارم و البته با وجود دختر سحرخیزم دیر دیر 7:30 بیدارم. بله ...و روز ما از همون ساعت آغاز میشه. دیروز صبح که دختری روز قبلش رو عصر...
-
راه بی برگشت...
چهارشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1393 08:38
وقتی یه راهی رو انتخاب کردی و ره توشه برداشتی و ... حالا به هر دلیلی قدم در این راه گذاشتی چه اجباری یا چه اختیاری و فکر میکنی که انتخابت درست بوده باید تا انتهاش بری و حتی اگه به هر دلیلی در این مسیر دچار تزلزل شدی و دلت لرزید و حتی درد وجودت رو گرفت باز هم ادامه میدی و پیش میری همچنان به پیش. فقط همه چیز در حد یک...
-
بدو رها...بدو!
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 19:43
شده که بخواهید برگردید به گذشته و یکی ازاتفاقی رو که افتاده رو اونطور که دوست دارید توی ذهنتون درست کنید و این بار به یک شکل دیگه اون رویداد، بازسازی شده و با به میلتون دوباره رخ بده؟ من که خیلی دوست دارم این کار رو انجام میدادم. مثلا برگردم به یک سال مشخص و یک حرف خاصی رو دیگه نمیزدم و یکجور دیگه رفتار میکردم و تا ته...
-
گوروی ممیزی!
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 15:30
از آنجایی که دختر ما در حال حاضر فرمانروای بی شک منزل ماست پس طبق امر ایشان بسیاری از امور بی بحث و فی الفور اجرایی خواهند شد و از آنجایی که این موجود دوست داشتنی ما به دیدن کارتن "من شرور" یا"dispicable me 2 " علاقه ویژه ای داره و از اقبال خوب، یکی از شبکه ها روزی چندین بار هر روز هر روز پخشش...
-
بهار...
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 17:38
باز می رسد بهار نارون به باد گفت ای دم تو گرم آمدی که بر تنم کنی آن حریر نرم با تو هر نفس بهار می دمد به پیکرم آمدی خوش آمدی بیا با تو می شود بهار باورم باد رقص کرد گرد نارون سربسر پر از جوانه شد باغ خنده کرد و گل دمید نارون بهار را نشانه شد پروین دولت آبادی
-
اسفند پر تکاپویم بدرووووود!
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 14:31
همیشه سعیم بر این هست که روزهای آخر سال کار خاصی نداشته باشم. امسال اما همه چیز دست به دست هم داد تا اسفند ماه پر تکاپویی برایم باشد. گفته بودم که مشغول به کار شدم و این از ابتدای اسفند محقق شد. از طرفی دختری رو هم باید به یه مهد خوب و مطمئن میسپردم که اون هم انجام شد. از طرفی در این بین از اونجایی که کسی از ما...
-
دلم درد دل میخواد!
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 10:21
دلم... دلم که میگیره و مجبورم همه اش خودم رو نگه دارم خیلی اذیت میشم. وقتی بغضم رو باید فرو بدم و مدام لبخند بزنم، گاهی لجم میگیره. نمیخوام. میخوام هق هق گریه کنم. همیشه وقتی دلم تنهایی میخواد دور و برم پره. درد دل دلم میخواد!
-
داستان این دو گوی پر رمز و راز
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 16:33
چهره آدم ها با چشمهاشونه که معنا پیدا میکنه. این چشمها هستند که با خاموشی ظاهری شون دنیایی حرف در خود دارند. خلاصه کلام اینکه چشمها دنیای خاص و عجیبی دارند که گاهی توصیفش در قالب کلام نمیگنجه. برخی چشم ها معصوم و پاکند؛ زلال زلال. مثل چشم یک بچه البته باز هم نه همه بچه ای این معصومیت که ازش نام میبرم فقط معصومیت...
-
پر از سکوت...
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 14:56
نگاهش میکنم آرام و در سکوت کامل. حس خوبی دارم. آرام خوابیده این نیم وجبی ای که تا چند دقیقه پیش مدام سر و صدا میکرد و سکوت خونه رو فراری میداد. آرام آرام... آرامش چیز خوبی است. گاهی پس از یک فرایند شلوغ و پر هیجان همچین میچسبد. نمیذاره آخه تو حالت عادی اینطور بهش خیره بشم و باهاش این ارتباط رو برقرار کنم. این ارتباط...
-
روز از نو...
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 21:19
بله حق با شماست. کمتر مینویسم و کمتر به دوستان سر میزنم. گاهی هم خاموش میام و میرم. گفته بودم که مدت مدیدی نبودم. برگشتم و رسیدگی به خونه و زندگی خیلی وقتمو میگرفت. دختری هم که خواب صبحش کمتر شده و من هم سفت و سخت پی جوی کار بودم تا بالاخره پیدا شد. بله از ماه دیگر هم باز مثل سابق مشغول کار میشم. این خبر، حال و روز...
-
قورت دادن قورباغه سخت است هان...!!!
جمعه 27 دیماه سال 1392 15:42
وقتی خبر فوت پدرش رو شنیدم تهران نبودیم و بهش تلفنی تسلیت گفتم. مدتی است که اتفاقات ناخوشایندی باعث شده که یکم روابطم با دیگران تغییر کنند. گاهی لازم میشه که کمی برای آرامش بیشتر زندگیت روابطت را محدود کنی و این البته فقط ظاهر قضیه است و در واقع اگر دلها همراه هم باشند هیچ آمد و شدی هم که مابین نباشد باز هم حس میکنی...
-
تسلا
جمعه 27 دیماه سال 1392 15:40
لازم میدونم که مصیبت وارد شده به بابک اسحاقی عزیز و خانواده محترمش را تسلیت گویم. از دست دادن یک عزیز سخت است و اگر او یک تکیه گاه بسیار مهربان باشد تحمل این درد فراتر از حد تصور خواهد شد. وقتی یاد پستی که بابک اسحاقی در مورد تولد پدر نوشته بود می افتم دلم پر از درد میشود و لذت حضور در کنار خانواده را در آخریت زادروز...
-
درد مشترک
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 14:55
وقتی به چیزی فکر میکنم به زبان میاوری. گاهی با خود میگویم با من تله پاتی دارد مگر؟ گاهی چیزی را که حس میکنم مشابهش را حس میکنی. حتما حس های مشترکی میانمان وجود دارد. به این فکر میکردم که ببین بینمان چه دردهای مشترکی هم وجود دارد. دردهای مشترکی که توانسته اند به مراتب به همدیگر نزدیک ترمان گردانند. دردهای مشترکی که...
-
کیک همه کاره!
جمعه 6 دیماه سال 1392 00:29
بچه ها هیشه تو عالم شیرین کودکانه شون تعریفی برای هر چیزی دارند. شاید بهتر باشه بگم از هر چیزی به بهترین شکل خودش برای تفریح و سرگرمی استفاده میکنند. حتی یادگیریها و کنجکاوی هاشون هم تفننی و جالب هست. دختر ما کیک دوست داره البته نه هر کیکی. کیکهایی که خودم میپزم رو مخصوصا وقتی هنوز گرمه رو خیلی میپسنده و وقتی میگه...
-
500!
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 07:45
روزها میگذرند و ما را به جلو میرانند. همچنان به پیش. روزهایی هستند که برای ما آدم ها خاص هستند. مثل مناسبتهای گوناگونی چون تولد، سالگرد ازدواج، به دنیا آمدن فرزند و ... امروز هم یکی از اون مناسبتهای ویژه است. مناسبتی که شاید برای همه ویژه نباشه اما اگر کسی باشه که بسیار بسیار فراویژه باشه برای ما هر روز رو میتوانیم به...
-
غیر منتظره لذیـــــــذ
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 12:12
میتونم بگم تقریبا برای همه پیش اومده که وسیله ای، چیزی یا حتی پولی رو جایی بگذارید بعد فراموشتون بشه که اون رو دارید و بعد از مدتها (که شاید این مدته بسته به اون مکانی که قرارش دادیم طولانی تر هم بشه) بصورت کاملا اتفاقی پیداش کنید و کلی مشعوف بشوید حتی اگه ارزش زیادی هم نداشته باشه چون انتظارش رو نداریم حس خوبی بهمون...
-
این وادی...
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 10:00
مادر بودن بارها گفتم که فقط به حمل نه ماهه بچه و زایمان و سختیهاش نیست. شک ندارم که داشتن یک موجود درون وجود خود، یک پدیده ویژه است که چیزی معادلش تو زندگی یک زن به این صورت وجود نداره. اما تنها این نیست. عشق دادن و عشق گرفتن از او، با عشق به کارهاش رسیدگی کردن و درک روحیات و عادت هاش و پیوسته و با شور و شعف شاهد بزرگ...